پدر و مادر سمّی چه کسانی هستند؟ آیا والدین ما مقصر اصلی رفتارهای بد ما هستند؟

به طور طبیعی همه والدین گاهاً ناکارامدی هایی دارند. واقعیت این است که برای والدین ممکن نیست همیشه و در همه لحظات زندگی از هر لحاظ برای فرزندانشان کامل ترین و بی نقص ترین باشند. به طور طبیعی هر پدر و مادری گاهی بر سر فرزندشان فریاد می کشند و با آنان تند برخورد می کنند یا می خواهند رفتارها و تصمیمات فرزندانشان را کنترل کنند. و چه بسیار پدران و مادرانی بوده اند که حتی فرزندشان را تنبیه بدنی کرده اند. اما آیا می توانیم این پدرومادرها را ظالم، بد یا سمّی بنامیم؟ البته که نه. اگر می خواهید بدانید کدام والدین سمّی هستند، تا پایان با ما همراه باشید.

۱- والدین سمی

پدرها و مادرها خود انسانند و مانند اغلب انسان های دیگر دارای محرومیت ها، کمبودها، شکست ها و ناکامی های خود بوده اند و اگر عشق و اعتماد و توجه بین والد و فرزند وجود داشته باشد، فرزندان می توانند بدون اینکه آسیبی جدی ببینند، با رفتارهای ناخوشایند و گاه به گاه والدین کنار بیایند.

اما چه بسیار والدینی که رفتارهای غلط و خشونت بار آنها با فرزندانشان دائمی و پیوسته است؛ به طوری که روح و روان کودک را به شکلی جدی دچار آسیب های ماندگار می کنند. ما این دسته از پدرومادرها را والدین بدرفتار یا سمّی می نامیم.

۲- مثالی از رفتار والدین سمی

بیایید بحث را با یک داستان واقعی آغاز کنیم.

«خب بله، پدرم گاهی مرا کتک می زد اما این فقط به خاطر تربیت خودم خودم بود. چون دلش نمی خواست که من هیچ وقت از مسیر درست خارج شوم. درسته که در حال حاضر من در ازدواجم و رابطه با همسرم دچار مشکل شده ام ولی فکر نمی کنم ارتباطی بین رفتارهای پدرم و مشکلات خانوادگی امروز من وجود داشته باشد.»

این ها صحبت های یک از بیماران در اولین جلسه روان درمانی بود.

او ۳۸ ساله، جراحی موفق و متخصص ارتوپدی بود.
دلیل مراجعه اش این بود که همسرش بعد از ۶ سال زندگی مشترک او را رها کرده و از خانه رفته بود.
او برای برگرداندن همسرش خیلی تلاش کرده بود اما همسرش گفته بود که به هیچ وجه حاضر به ادامه زندگی مشترک نیست مگر اینکه او برای درمان عصبانیت ها و رفتارهای پرخاشگرانه اش، روان درمانی را شروع کند.

همسرش او را ترک می کند.

همسر او از رفتارهای خشوت آمیز و عیب جویانه ی بیش از حد او که دائماً مانند آتشفشان فوران می کرد، خسته شده بود.
خودش هم می دانست که عصبانی و بداخلاق است اما با وجود این، باورش نمی شد که همسرش به دلیل این رفتارها او را ترک کند.
ابتدا از او خواستم کمی راجع به گذشته و دوران کودکی اش بگوید و زمانی که درباره والدینش پرسیدم، لبخندی زد و تصویری درخشان از والدین خود، به خصوص پدرش برایم ترسیم کرد.

پدر او پزشک متخصص قلب بود و فردی سرشناس و مطرح در آن حوزه به حساب می آمد.
او در تمجید از پدرش گفت اگر تشویق های او نبود، هیچ وقت پزشک نمی شد و اضافه کرد:

« او آدم فوق العاده ای است. همه ی مریض هایش به چشم فرشته به او نگاه می کنند.»

رابطه او با پدرش

وقتی از او درباره ی رابطه اش با با پدرش پرسیدم، در جواب سعی کرد که خونشرد باشد و لبخند بزند.
اما باز نمی توانست اضطراب را در چهره اش پنهان کند.
قدری خود را جمع و جور کرد و پاسخ داد:

«همه چیز بین ما خوب بود تا اینکه سه ماه پیش به او گفتم تصمیم گرفته ام تحصیلاتم را در رشته طب سنتی ادامه دهم.
اما انگار به او گفته بودم که می خواهم آدم بکشم!
از آن زمان به بعد هر وقت با هم صحبت می کنیم، مرا سرزنش می کند و می گوید مرا به دانشکده پزشکی نفرستاده تا طب سنتی بخوانم.

تا اینکه دیروز بین ما بحث بالا گرفت و با عصبانیت به من گفت اگر وارد رشته طب سنتی شوم باید برای همیشه دور خانواده را خط بکشم.
این حرف پدرم خیلی برایم سنگین بود ولی خب، شاید هم حق با او باشد و طب سنتی تصمیم چندان درستی نباشد.»

انکار بدرفتاری های پدر

زمانی که درباره پدرش حرف می زد، دلش می خواست دیگران خیال کنند که پدرش آدم فوق العاده ای است.
اما من می دیدم که در حین صحبت درباره او، دست ها و انگشت هایش در یکدیگر قفل می شدند که نشانه ی اضطرابش در ارتباط با پدرش بود و زمانی که متوجه حرکات دست هایش می شد، به سرعت سعی می کرد گره انگشتانش را از یکدیگر باز کند و با حالتی آرام روی صندلی بنشیند.
با حرکتی شبیه استادان دانشگاه که من حدس می زدم این حرکت را نیز ناخودآگاه از پدرش تقلید می کند.

از او پرسیدم آیا پدرش همیشه در مقابل او آن قدر مستبد و زورگو بوه است؟

پاسخ داد: «نه، به هیچ وجه.»

و اضافه کرد: «البته زیاد سر من داد می کشید و گاهی هم مرا کتک می شد، مانند همه پدرهای دیگر، ولی من اصلاً او را بابت این کارها پدر مستبدی نمی دانم.»

همچنان انکار می کرد

زمانی که او به تنبیه بدنی توسط پدرش اشاره می کرد، تغییر آهنگ صدایش را حس کردم که توجه مرا جلب کرد.
بنابراین درباره تنبیه بدنی او توسط پدرش بیشتر کنجکاوی کردم و فهمیدم که پدرش هفته ای دو سه بار به بهانه های مختلف، او را با کمربند کتک می زده و فاصله زمانی بین این تنبیهات به قدری کوتاه بوده که اغلب پیش از اینکه جراحت یا درد ناشی از تنبیه قبلی کاملاً برطرف شده باشد، تنبیه بعدی صورت می گرفته است.

او برایم گفت که اغلب دلیل این تنبیه ها ممکن بود نمره ی پایینی باشد که او در مدرسه آوره بود یا کلامی که در دفاع از خود گفته بود یا فراموش کردن انجام کاری که از او خواسته شده بود.

سپس از او درباره شدت ضربات پرسیدم. گفت:

«ضربه ها آن طوری نبود که باعث خونریزی شود. من همیشه جان سالم به در می بردم. پدرم این کار را می کرد تا من را با وظایفم آشنا کند تا کمتر دچار اشتباه شوم و تلاشم را در مدرسه بیشتر کنم.»

بالاخره بدرفتاری پدرش را اقرار می کند

گفتم: «اما تو به من می گویی که خیلی از پدرت وحشت داشتی؟!»
گفت:«بله، من تا سر حد مرگ از او می ترسیدم ولی درستش هم همین است دیگر. بچه ها باید از پدر و مادرشان حساب ببرند.»

پرسیدم:«آیا دوست داری بچه هایت از تو وحشت داشته باشند؟»
سعی کرد نگاهش را از من بدزدد. ادامه دادم: «همسر تو پزشک متخصص کودکان است. اگر بچه ای را به مطب او بیاورند که آثار زخم و کبودی شبیه همان هایی که تنبیهات پدرت بر روی بدن تو بر جا می گذاشت، روی بدنش باشد، آیا از نظر قانونی مکلف به گزارش آن مورد به پلیس نیست؟»

او مجبور نبود پاسخی به من بدهد چراکه هردوی ما پاسخ را می دانستیم.
در عوض چشمانش مملو از اشک شد و با صدایی فروخورده گفت: «نگاه شما به این مسئله مانند مشت محکمی است که کسی بر سر من فرود بیاورد.»

بعد از این سوال دیگر دست از دفاع از پدرش برداشت. جلسه ی نخست قدری برایش سخت و سنگین بود زیرا ناچار شده بود از زخمی که همیشه از همه پنهانش کرده بود، پرده بردارد و این زخم در اصل ریشه ی همه رفتارهای خشمناک و عصبانیت های خارج از کنترلش بود.

۳- اهمیت بررسی گذشته

واقعیت زندگی بیماری را خواندیم که هرچند تلخ است، اما متأسفانه در جوامع گوناگون با نمونه های بسیاری از این قبیل برخورد می کنیم.
این گونه افراد اغلب از احساس بی ارزشی رنج می برند.
زیرا در طول رشد خود از والد یا والدینشان کتک خورده اند یا مورد آزار و تحقیر قرار گرفته اند و به آنها گفته شده که چقدر ناتوان، احمق یا زشت هستند. یا آن قدر بد هستند که باید کتک بخورند، یا به آنها در زمینه های مختلف احساس گناه داده شده است.

برخی بزرگسالان در جلسات روان درمانی می گویند که در کودکی به دلیل بار زیاد مسئولیت یا فشاری که از سوی والدین برعهده آنها گذاشته شده بود، کودکی را تجربه نکرده و در دوران بزرگسالی دچار بحران های روحی شده اند.

در مواردی نیز می بینیم که والدین به دلیل وابستگی یا علاقه ی بیش از حد یا سلطه جویی زیاد، فرزندشان را مورد حمایت و محافظت افراطی قرار داده اند و این امر موجب احساس بی کفایتی و اعتماد به نفس پایین در این افراد در انجام امور و تصمیم گیری ها شده است.

سخن پایانی: بسیاری از بزرگسالان مانند بیماری که بررسی کردیم، از ارتباط بین رفتار والدینشان با آنها در دوران کودکی و مشکلات شخصیتی کنونی شان آگاه نیستند و این نقطه ی به اصطلاح کور، ویژگی مشترک بیشتر این افراد است.

طرحواره درمانی و شناسایی و رفع تله های زندگی یکی از موثرترین روش های روان درمانی چنین مشکلاتی است.
شما می توانید از طریق لینک زیر و تهیه دوره غیرحضوری تله های روابط عاطفی، خودتان روند کامل روان درمانی را برعهده بگیرید و مطمئن باشید که با تمارینی که در طول دوره انجام می دهید، مشکلات زیادی را خودتان حل می کنید.

دیدگاهتان را بنویسید